سکوت سکوت... سکوت بس است فریاد میخواهم ان هم دیوانه وار

به سراغ مـــن اگر می آیی تنــد و آهســته چه فرقی دارد؟
     
تــــــو به هر جور دلت خواست بـــــیا !
 

  مثل سهراب دگر، جنس تنهایی من چینــی نیست، که ترک بردارد
مثل آهــــن شده است،
                  
تـــــو فقط . . . . زود بیا

یک شنبه 8 ارديبهشت 1392 18:3 |- یاسی -|

خدایاانقدرخرابم که هیچ مرهمی ارامم نمیکند


مرادراغوشت بگیر...دلم ارامشی خدایی میخواهد

یک شنبه 8 ارديبهشت 1392 17:57 |- یاسی -|

 

بعضی وقتا مجبوری تو فضای بغضت بخندی

دلت بگیره ولی دلگیری نکنی


شاکی بشی ولی شکایت نکنی

گریه کنی اما نذاری اشکات پیدا شن

خیلی چیزارو ببینی ولی ندیدش بگیری

خیلی حرفارو بشنوی ولی نشنیده بگیری

خیلی هادلتو بشکنن و تو فقط
سکوت کنی. . .

 

شنبه 7 ارديبهشت 1392 19:15 |- یاسی -|

 

دراز می کشم

 


روبروی آسمان

 


با سرانگشت خیالم می کشم

 


ستاره ای نیمه جان...

نشسته بر بالینش

 


آدمکی تنها...

 


دعا بر لب

 


در حسرت آمین ها...

آدمک غمگین

 


چقدر شبیه من

 


ستاره ای ندارد


میان هفت آسمان...

شنبه 7 ارديبهشت 1392 19:8 |- یاسی -|

آری از پشت کوه آمده ام !!!

چه میدانستم این ور کوه باید برای ثروت حرام خورد


برای عشق خیانت کرد


برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد


برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند


وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم


می گویند: از پشت کوه آمده...


ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم


و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها

باشد !

تا اینکه این ور کوه باش

شنبه 7 ارديبهشت 1392 19:0 |- یاسی -|

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد:
چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم!
دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...
اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...
و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

شنبه 7 ارديبهشت 1392 18:49 |- یاسی -|

من هیچ نمی خواهم ...

 

تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد

 

نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد

 

وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد

 

خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد

 

دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد

 

و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگی ام باشد

 

آری تنها تو را می خواهم ...

شنبه 7 ارديبهشت 1392 18:33 |- یاسی -|

آن زمانها کز نگاه خسته مرغان دريايي
وز سکوت ظلمت شبهاي تنهايي
و هنگامي که بي او جان من چون موجي از اندوه ميشد
قطره اشکي دواي درد من بود
اين زمان آن اشک هم پايان گرفته
وان دواي درد بي درمان هم
ماتمي ديگر گرفته
آسمان ميگريد امشب
ساز من مينالد امشب
او خبر دارد که ديگر اشک من ماتم گرفته
او خبر دارد که ديگر ناله ام پايان گرفته
او خبر دارد که ديگر ناله ام پايان گرفته

جمعه 6 ارديبهشت 1392 19:51 |- یاسی -|

 اگر آمدى

 

به دلت بد نيار

 

شهر همان شهر است

 

كوچه همان كوچه خانه همان

 

... تنها من،

كمى مرده ام .

 

جمعه 6 ارديبهشت 1392 19:44 |- یاسی -|

נلـҐ مے خواهـנ نامتــ را صـנا ڪنـҐ !

یڪ طــور נیـگر!

جورےڪـﮧ هیچــ ڪس صـנایتــ نڪرנه باشـנ !

یڪ طور ڪـﮧ هیچــ ڪس را صـנا نڪرנه باشـҐ !

נلـҐ مے خواهـנ نامتــ را صـנا ڪنـҐ !

یڪ طور ڪـﮧנلتــ قـرص شوנڪـﮧ مـלּ هستـҐ

یڪ طور ڪـﮧנلـҐ قرص شوנڪـﮧ با بوנלּ مـלּ ، تـــو هـҐ هستے

جمعه 6 ارديبهشت 1392 19:34 |- یاسی -|

ϰ-†нêmê§